سایه ها
انگار حرف می زنند
این روزها
سایه من ؛ همدم تنهایی ام شده است
حس سفید و خاکستری شدن اینجا !
نشانه ی دوباره جوانه زدن است
چند سطر آبی می شوم
چند سطر سفید
و گاهی خاکستری
دوست دارم تنها باشم
با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها
دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته
در خلوتی
کنج آرام این اتاق خالی
به یاد آن روزگاران
خاطراتم را یاد کنم
تمام می شود
تمام ناگفته های من
فقط چند نقطه چین باقی می ماند
تا حرف های سادگی هایم را
دوباره تکرار کنی
توفانها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی
نیلبکی مینوازند،
و ترانهی رگهایت
آفتابِ همیشه را طالع میکند.
بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچههای شهر
حضورِ مرا دریابند.
و عشقت پیروزیِ آدمیست
هنگامی که به جنگِ تقدیر میشتابد.